از رای ها به شیخ همان یک وجب رسید!

http://www.rajanews.com/Files_Upload/3857.jpg
به نظر شما این نماز چه مشکلی دارد؟!

جوحي به حج واجب ماه رجب رسيد
 
همراه شيخنا که به درک رطب رسيد
 
مي خواست تا شراب طهوري دهد به ما
 
جوشيد آنقدر که به آب عنب رسيد
 
صبحي به منبر آمد و فرمود باک نيست
 
گر واجبات رفت به ما مستحب رسيد
 
از نو صلا زدند که ما را وجب کنند
 
از راي ها به شيخ همان يک وجب رسيد
 
مشت و وجب براي همين آفريده شد
 
بي آنکه انتخاب شود منتخب رسيد!
 
جمعي وضو نکرده دويدند در صفوف
 
آخر نماز جمعه نخواندند و شب رسيد
 
صفين و نهروان و جمل نوش جانشان
 
اين کوفيان که مِهر علي شان به سب رسيد
 
هر کس که دم زد از ادب مرد حرف بود
 
هر کس که فحش داد به فيض ادب رسيد
 
بعد از سه ماه شعبده رنگ و ننگ و زنگ
 
آيينه شکسته شان از حلب رسيد
 
شکر خدا که عابد و زاهد به هم شدند
 
اين از جلو در آمد و آن از عقب رسيد
 
دنبال کرسي اند بر اين سنگ آسيا
 
دندان کرم خورده شان تا عصب رسيد
 
با غرب و شرق مسخره بازان يکي شدند
 
نوبت به ريشخند سران عرب رسيد
 
گوساله هاي سامري از طور آمدند
 
با سبز اشتري که بر آن بولهب رسيد
 
چيزي نبود حاصل شان از هجوم وهم
 
جز مشت ريسمان که به کام حطب رسيد
 
خاموشي ام مبين که در اين آتش نفاق
 
روحم به چشم آمد و جانم به لب رسيد
 
علیرضا قزوه
آبان ماه 1388

http://www.rajanews.com/Files_Upload/3854.jpg




در روزگار قحطی وجدان

 

http://www.hamshahrionline.ir/hamnews/1383/831129/world/010275.jpg


آن روزها که فیلم یاد هندوستان نکرده بود

شعرهایم را در کوزه می گذاشتم

و آبش را با اجازه می خوردم

و امروز می خواهم شاعری باشم

با شمشیر وجدان در دست

و واژه هایم را به مؤاخذه بگیرم.

 

گریستن

نخستین قطعهَ کودکانهَ من بود

و فقر

تنها هم بازی آن روزهایم

با پدری که دلش می خواست

یک ریال را بین دو برادر

به عدالت قسمت کند.

 

ما با یک سماور برقی متمدن شدیم

و یاد گرفتیم بگوییم:

                       ـ مرسی، عالی جناب!

و امسال سال قحطی عاطفه بود

سالی که آخرین بازمانده های انوری

دیوانشان را چاپ کردند

و رفوزه های هنری

با تک مادهَ دیپلم افتخار قبول شدند

و هیچ کس به ریش داران بی ریشه نگفت:

                                 بالای چشمتان ابروست!

 

جنگ که تمام شد

عموجان فرانک هم از فرانسه برگشت

هنرمندان برای گاومش حسن رمان نوشتند

و بر اساس یه قل و دو قل

آخرین فیلمشان را ساختند

و هنرمندان دلسوز

در فضای ملکوتی چوب گردو

به مصاحبه نشستند.

و باز همان آش بود و همان کاسه

و سان گلاسه

کافه گلاسه

کاپوچینو

و بستنی های هفت رنگ ایتالیایی

کفارهَ این همه غفلتمان بود

وقتی دندان عقلمان عاریه ای باشد

باید هم عکس هنرپیشه ها را بزرگ کنند،

و سردمداران یونسکو

برای حفظ پرستیژ حافظ

عکس شهیدان دانشگاه را جمع کنند

و روزنامه ها بنویسند:

« خانم ها برای تناسب اندام

                          از یوگا استفاده کنند.»

من بعضی وقت ها در خیابان

دنبال یک سر سوزن غیرت می گردم.

 

بیا بی خیال باشیم

در روزگار چرخش های صد و هشتاد درجه

در روزگار جوک و غیبت.

یادش به خیر

تلخ و شیرین

داریوش و گوگوش

نعمت نفتی

گل گفتی!

روزگار دمپایی های لا انگشتی

آدم های لاابالی

مسترهای آمریکایی

بیا به امامزاده داوود برویم

کباب بره اش معرکه است!

مطمئن باش بد نمی گذرد

هوای آزاد کوه های دربند حرف ندارد.

آرامش رؤیایی

در بعد از ظهرهای کنار دریا فراموش نشدنی ست.

 

بیا به فکر تمدن باشیم

وقتی تابوت شهید نمی آید!

 

این همه خون، حجامت ملت بود

تا حاج آقا همچنان چلوکباب سلطانی کوفت کند

تا قلیان بکشد

به تسبیح شاه مقصودش بنازد

و با تلفن زیمنس معامله کند

و گاه که هوس تمدن به سرش می زند

به فرنگ برود

و از شب نشینی هایش فیلم ویدئویی بگیرد

تا اگر نانش آجر شد

آجر را گران تر از نان بفروشد!

این همه خون حجامت ملت بود

تا یک موی سبیل شاپورخان

 

سه دانگ فلان بانک باشد!

تا در اداره ها حق و حساب بگیرند

و قایم باشک بازی کنند

تا جناب آبدارچی با تمسخر بگوید:

« اصلاً تو را چه به این فضولی ها...»

راستی چرا بعضی

از سادگی انقلاب، سوء استفاده می کنند؟

دانشگاه به کلیله و دمنه معتاد است.

معلم ها به رونویسی از تکلیف کبری اکتفا کرده اند

و هنرمندان مرتب برای هم

جادو و جنبل می کنند.

 

 

همسایه بغلی ما شخص شریفی ست

با هشت صد متر بنا

به دنیا اعتقاد ندارد،

یک پایش این دنیاست

یک پایش آن دنیا.

او در پاک کردن حساب مردم، مهارتی خاص دارد

و از ولاالضالین همه ایراد می گیرد

هروقت جنگ جدی می شد

به جبهه می رفت

و یک تغار آب پرتغال تگری می خورد

او از خدا چندهزار رکعت طلبکار است

و خاطر خواه جیب های برآمده است

بی خبر از همه جا

برای بنیاد نبوت صلوات می فرستد،

و گاه ماکوس را محکوم می کند

تا سیاستش عین دیانتش باشد!

 

بگذار اندیشه های شاعری دق مرگ شود،

بگذار چانهَ شاعری درد بگیرد

قانون ماست مالی شود.


بگذار حاجی آقا برای امام حسین (ع) برقلمون بکشد

و مرغ کوپنی

برایش واژهَ خنده داری باشد

با سیراب و شیردان گرم کند،

زینب همچنان پیه آب کند،

مادر سه شهید دق کند،

امام خون دل بخورد،

حلیمه به خاک سیاه بنشیند،

و حاجی آقا صیغهَ چهاردهمش را بخواند!

 

خدایا! به ما اسلام ناب آمریکایی عطا کن

تا از هر اتهامی مبرا باشیم!





مولا ویلا نداشت

http://www.iricap.com/images/author/author-050226124903-ghazve-alireza.jpg

گفتم : چيزي بخوان .

گفت : شرمنده ام

يكسال است چيزي نگفته ام

گفتم : براي عاطفه اي كه در ما مرده است

رحم ا... من يقرا الفاتحه مع الصلوات !

گفتم : چيزي بخوان

گفت : رويم سياه

آخر ميداني كه ...

گفتم : مي دانم ، خشكسالي است

اما در كيف هاي سامسونت هم

يك خروار مضمون ناب خفته است .

امسال شعر ها چنگي به دل نزد .

رباعي ها مثل هم نبود

بعضي خودشان را كشف كردند .

بعضي خودشان را باور كردند .

بعضي خودشان را گم كرده اند .

بعضي در مصاحبه هاشان خود كشي كردند

شاعران پروازي

هتل بازي

آدم هاي از خود راضي

دكه هاي سكه سازي !

اصلا مردم حق دارند كاسه انوري را بر سرتان خرد كنند .

كارمندان هنر فقط گزارش كار پر ميكنند .

وقتي تابوت عاطفه بر زمين مانده بود

جمعي به جيغ بنفش مي انديشيدند

و براي كشف زوزه صورتي

هفت مرتبه اليوت و اكتا و يوپاز را ورق مي زدند

چقدر وقت ما صرف آدامس هاي بادكنكي شد

بعضي شعرهايشان را

به مينا و آيدا و سوزي تقديم مي كردند

احمق تر ها براي گرفتن نوبل

به شبكه هاي بي بي سي و واشنگتن دخيل مي بستند .

امروز هم بينش هنرمندان

از سقف تالار ها بالاتر نمي رود

بهار براي مردم آواز ميخواند

خدا براي مردم نقاشي مي كشد

نقاش ها فكر مي كنند زندگي يعني فتح قله پيكاسو

خطاط ها براي خدا خط و نشان مي كشند

قصه نويس هاي شنگول

در زمستان هم حبه انگور مي خورند

شاعران را ميل جاودانه شدن كور كرده است

شاعران كم حوصله شده اند

مي ترسم روزي به نام تمدن

به گردن بعضي زنگوله بياندازند!

مي ترسم شلوارهاي جين و چارلي كار دستمان بدهد

و شكلات هاي انگليسي دهانمان را ببندد

گاوهاي چشم چران

آزادانه در خيابان مي چرخند

پسر خوانده هاي مايكل جكسون به دانشگاه ميروند

انيشتين بي خواب مي ماند

ديوار مسافر خانه هاي ناصر خسرو

فرمول نسبيت را از بر ميكند

با اين همه در دانشگاه ما يك استاد ننر پاپيون ميزند

و فرانسه صحبت ميكند

شعراي سبك قصيده و عينك

براي اهل قبور شعر مي خوانند

بوفالو هاي آمريكا خليج فارس را شخم ميزنند

برادرم با پوتين هاي كهنه سربازي اش

بسيجي ميشود

مادرم آب و آيينه و قران ميآورد

پدرم "فالله خير حافظا " را ميخواند

اما بعضي خاطرشان جمع است

راديو از ماووت مي گويد

مادرم آماده مي شود به بهشت زهرا برود

آمروز پسر همسايه مان شهيد شد

اما اين باعث نمي شود كه ساسان

دوستانش را به قهوه و اسب سواري دعوت نكند

و براي سگش بستني نخرد

شاپورخان اما عاشق فيلم هاي سرخ پوستي است

و اين را از افتخاراتش ميداند

كه در آمريكا همبرگر را درست تلفظ كرده است

شاپورخان به مشتري هايش سيگار وينستون تعارف ميكند

و مطمئن است كه قيمت سكه و طلا پايين نمي آيد

او فكر مي كند هنوز هم خرمشهر

دست عراقي هاست !

و چقدر خوشحال است كه پسرش را معاف كرده اند

به خانه بر مي گردم

تلويزيون دعا بي نام و نشان ها ميخواند

بعضي اوقات خاموشي هم چيز بدي نيست !

امسال به ساعت هاي كاسيو اطمينان كرديم

و نماز صبحمان قضا شد !

امسال متولي هاي مسجد و امام زاده با هم مسابقه گذاشتند

و همه از رساله امام يك جور سوال دادند

تلويزيون هاي رنگي

سشوار

هدف بالا بردن معلومات است

كودكان شش ماهه هم مي توانند شركت كنند

بشتابيد

تبليغات فلان مسجد

رنو و پيكان پخش ميكند

در عتيقه فروشي ها پيكان صفر كيلومتر مي فروشند

در ميدان انقلاب

اتحاديه خريد و فروش پيكان

حوصله مردم را سر آورده است

دلالان كامپيوتر و روغن چراغ

دلالان شير مرغ و جان آدميزاد

با ارز غير آزاد تجارت مي كنند

شركت هاي ثبت نشده

سياست بازان لرد مستضعف

جيب بر هاي با جواز

جيب بر هاي بي جواز

غول هاي پوشيده در لباس مذهب

مقاطعه كاران خيابان زعفرانيه

شركت صادرات زعفران

شركت صادرات فرش

خجالت هم چيز نايابي است

حتما بايد مسئله جنگ بماند براي بعد از جنگ

سياست بازان باز سرگيجه گرفته اند

باند ارتشا

باند زنا

باند مهدي هاشمي هزار پا

اصلا گور پدر مال دنيا

رياضت كش به ويلايي ، بسازد !

باري ، ما هر چه مي كشيم

از دست مرغ و بنز ويلاست

ما هر چه مي كشيم از اين هاست

اصلا با اين طرح چطوريد ؟

جان دادن از ما

طرح اقتصادي از شما !

من فكر مي كنم شاعري زخم زبان ميخواهد

نه مباني نه بيان مي خواهد

شاعر يعني موي دماغ سياست بازان

شاعري كه با خيال راحت مي خوابد

اصلا شاعر نيست

بيا به آفتابي نهج البلاغه بر گرديم

چرا نهج البلاغه را جدي نمي گيريم ؟

مولا ويلا نداشت

معاويه كاخ سبز داشت

پيامبر به شكمش سنگ مي بست

امام سيب زميني مي خورد

البته به شما توهين نشود

بعضي براي جنگ شعار مي دهند

و خودشان از جاده شمال به جبهه ميروند

پيش از آنكه بر من حد تهمت جاري كنيد

من بر خويشتن حد وجدان جاري كرده ام

من دو شاهد عادل دارم

قرآن و نهج البلاغه

من چاپلوس نيستم

تملق نمي گويم

اما قدر امام را مي دانم

بياييد قدر مردم را بدانيم

بياييد مثل مولا با مردم همدردي كنيم

اردوگاه هاي فلسطيني را نگاه كن

ابوالفضل با مشك تشنه بر ميگردد

صداي گريه رقيه را مي شنوي ؟

گورباچف و ريگان هم كانديد صلح نوبل شده اند

قرآن فهد زيباتر از قرآن قابوس چاپ ميشود

عرفات شلوار اسرائيلي مي پوشد

اما سازمان ملل هنوز جلسه تشكيل نداده است

تا به علي اصغر شير خشك برسد

علي اصغر بايد تا ماه آينده صبر كند

راستي ياد شهيدان بيت المقدس به خير !

جهان آرا كه بود ؟

حاج همت كه بود ؟

حاج عباس از دنيا يك قرآن جيبي داشت

شهيد خرازي

شهيد نوري

سرداران بي اسم

شهيدان گمنام

بي يادنامه

بي سنگ قبر

عاصمي پودر شد

يوسف نوشته بود :

                                  " خدايا يوسف هم شهيد ميشود؛ او را بيامرز "

اسماعيل وصيت كرد روي قبرش بنويسند :

پر كاهي تقديم به آستان الهي

امسال هیچ شاعری با حلق اسماعیل هم صدا نشد

راستی شماره قطعه ی شهدا چند بود؟

 

این روزها مردم را با هوشیار و بیدار خواب می کنند !

خنده و چشم بندی

شوهای تالار وحدت

هنرمندان فخر فروش

 

خدا کند روایت فتح را فراموش نکنیم .

امسال در جلوی امجدیه کوررنگی بیداد می کرد

امسال همه چیز را

یا ابی دیدیم یا قرمز .

امسال هم انصاف های ما حسابی چرت زد

امسال وجدانهای  ما  انفولانزا گرفت

امسال تاکسی ها به پاهای قطع شده

با دنده چهار احترام گذاشتند .

چرا باید از زیر روسری ها ی ژرژت

رشته های جهنم شعله بکشد؟

مگر اینجا الجزایر است؟

امسال در خیابان ولی عصر

هیچ کس مثل خود اقا غریب نبود!

 

یکروز یک کرواتی سرمایه دار

با بنز قهوه ای اش از جلوی پایم ویراژ داد

و به عبای وصله دارم وصله های عوضی چسباند

دیشب جلوی میهمانم تخم مرغ آب پز گذاشتم

دیشب مادرم با چای وکشمش سر کرد

او قلبش برای انقلاب می تپد

اما وسعش نمی رسد یک نوار قلب بگیرد

ومن می دانم که نوار قلب هم

همه ی منحنی های دردش را نشان نمی دهد

مادرم دفترچه ی خدمات درمانی ندارد

و همیشه ابوالفضل به داداش می رسد .

او برای شهیران اشک می ریزد

حلوا می پزد

به ما یاد می دهد که چگونه شبهای جمعه

با چهار قاشق حلوای نذری سیر شویم

او قبر شهیدان را با دست می شوید

وقتی باد چادر وصله دارش را تکان می دهد

بوی فقر و غربت

تمام پرچمهای سبز و سرخ را به بوسه می گیرد .

 

او یک شب خواب خیمه های حسین (ع) را دید

خواب زینب را

خواب رقیه را

و فردایش مرا به اقا سپرد و روانه کرد

یکبار در خواب

اینده سبز برادرم را دید

و فردا وقتی خوابش را تعریف می کرد

مارش حمله می زدند

 

اونمی داند کادیلاک چه جانوریست

و داخل هواپیما چه شکلی است

اما خوب می داند

که شمشیر امام حسین (ع) از طلا نبود

و امام زمان در جزیره خضرا نیست

او قلبش برای انقلاب می تپد

وهر شب دعا می کند که پیروزی با امام باشد

واقا بیاید.
علیرضا قزوه




از نخلستان تا خیابان

http://www.iricap.com/images/book/book-big-060911025849-Nakhlestan.jpg


و تهمت، صلهَ شعرهای من شد!

دل تنگ نیستم

و کفی بالله شهیدا

ببخشید اگر پایم را

از گلیمم بیشتر دراز کردم

تقصیر کوچکی گلیم بود!

 

سکوت کردم،

واژه ها به من سیلی زدند!

سکوت کردم،

تقدیرنامه ها مرا سرزنش کردند!

سکوت کردم،

واژه ها چون گدایان سمج

مرا التماس کردند!

حق با جازهای تالار وحدت بود

شاعر باید دست بزند

شاعر باید بست بزند!

 

شاعران وقت شناس همیشه سر وقت می رسند

شاعر وقت شناس یعنی شاعر هواشناس

پس از ده سال هوا مساعد شده است

آن قدر که می شود از دربار فرح و جشن های تخت جمشید

تا کنگرهَ حافظ را با سر دید

و در برگشت از خیابان حافظ سردرآورد

شاعر وقت شناس کسی ست که نان را

              به نرخ روز می خورد

در میتینگ های ادبی

از سالن هتل های مجلل سر در می آورد

شاعر وقت شناس باید فقط زیبایی ها را ببیند.

 

مهم نیست اگر صندلی های چرخدار

چرخ غرور می زنند!

مهم نیست اگر به اسلام، وصلهَ ناجور می زنند!

شاعر باید مگسش را بپراند

شاعر باید چشمش کور باشد

راستی اگر راست می گویی قصیده ای بگو!

 

روی گل می نشستم

اگر حرمت گل ها را داشتند

در لاک خود فرو می رفتم

اگر ناخن های لاک زده

صورت انقلاب را نمی خراشیدند،

حتی شاید به پارتی می رفتم

اگر پارتی بازی نمی شد!

 

ای دوست

از من جان بخواه

اما، فریاد سهم من است

چنان که سهم ابوذر است

 

دیشب در نهج البلاغه با کسی بودم

که مرا پا به پای خویش، تا نخلستان های کوفه برد

از نخلستان صدای گریه می آمد.

دیشب به مضامین مظلوم نهج البلاغه می اندیشیدم

که ابوذر از راه رسید

این بار پا به پای ابوذر رفتم

از نخلستان تا خیابان.

 

از چار راه درد گذشتیم

از چار راه فقر

که اعتراض ابوذر مرا به خود آورد

اینان برادران علی (ع) هستند

من می گذشتم و ابوذر فریاد می زد:

چرا شریح قاضی ها رسوا نمی شود؟

من می گذشتم و ابوذر

از کنار این همه تفاوت نمی گذشت.

 

دردا که به ابوذر تنه می زدند

دردا که به ابوذر طعنه می زدند

دردا که اعتراض ابوذر

در لابه لای همهمه ها گم شد.

بگذار ملکوت

به آرامگاه خانوادگی اش بنازد

و هر روز عکس پدر بزرگش را بزرگ کند

تا همه بدانند

نجیب زادهَ قاجاری ست!

و از روی قصد

کوچهَ شهید صداقت را

کوچهَ اعتصام السلطنه بنامد.

 

دیروز در خیابان زنی را دیدم

که مانتوهای سبک سامورایی را تبلیغ می کرد

با آستین های تنگ

مخصوص آنان که با تیمم نماز می خوانند!

و تاجری سه تیغه را

که به مرد شش میلیون دلاری محل نمی گذاشت!

هزار تا چاقو می ساخت

همه اش را احتکار می کرد

در یک گوشه مردم با دو حلقه لاستیک خوشبخت

می شدند

در بالای شهر به نیت چهارده معصوم، آپارتمان های

چهارده طبقه می ساختند.

قاضی ای در یک روز

از دو طرف

سه بار سفارش شد.

من کلاهم را قاضی کردم

جهنمی شد!

مردم اما سوار سرسرهَ بی خیالی شده بودند

و مرتب قلعه ها و اسب هایشان را به رخ هم می کشیدند.

از بعضی مجلات

بوی ادکلن شب های پاریس متصاعد بود

من اما به واقعیتی می اندیشیدم

که در تاریکی شب، سطل های زباله را می کاوید!

 

امشب به علی (ع) خواهم گفت:

اینجا کسی انبان نان به دوش نمی گیرد

اینجا چقدر دروغ می گویند

اینجا عقیل درد فقیری نمی کشد

اینجا نهج البلاغه را

در کتابخانه های چوب گردویی زجر می دهند.

 

من خبر موثق دارم

هنوز در بیمارستان های بلوار کشاورز

هیچ کشاورزی پذیرش نمی شود!

و با پول بیت المال

رپرتاژ تسلیت چاپ می کنند.

بیایید به دلارها

به چشم یک اجنبی نگاه کنیم

بیایید به کراوات ها محل نگذاریم

بیایید با ماشین بیت المال

به خانه باجناقمان نرویم.

بیایید مظلومیت علی (ع) را صادر کنیم

و صداقت امام را،

بیایید استقلال را

در ورزشگاه آزادی جست و جو نکنیم

باور کنید حمام های سونا

ما را بی بخار بار می آورد!

دریغا که هنوز شاعری

خود را به آب و آتش می زند

و آب از آب تکان نمی خورد!

 

ای کاش دندهَ اخلاصمان نمی شکست

ای کاش سجادهَ ایمانمان

                 نمی پوسید.

بیایید به گناهانمان اعتراف کنیم

ما چقدر زود دچار فراموشی شدیم

باور کنید پیشتر

بهتر از این بودیم

بیایید استغفار کنیم

خدا ما را خواهد بخشید.

علیرضا قزوه

1368





گزارش تخلف
بعدی